- کوچه تنهایی –
ای که از دیده من پنهانی
من تو را می خوانم
من به دنبال تو،
در کوچه تنهایی،
می گردم.
تو به یادت هست؟
خاک این کوچه؟
آب جاری،
و
درختان لب جوی؟
تو به یادت هست؟
اولین نامه عشقی که به هم ما دادیم
با
هراسی زیبا،
و بدور از نظر آدمها.
گر به یادت هست،
به همینجا برگرد.
و به این خاطره ها دل بسپار.
گر به یادت نیست،
این جوی و درختان همه شاهد بودند،
که مرا چشم به راهت بود
تا از این کوچه
گذر می کردی.
جلیل فعال خواه
تهران پائیز ۱۳۹۲

کوچه تنهایی
- کوچه سلماس
نه
این برف را دیگر
سر ِ باز ایستادن نیست ،
برفی که بر ابروی و به موی ما می نشیند
تا در آستانه ی آیینه چنان در خویشتن نظر کنیم
که به وحشت
از بلند ِ فریادوار ِ گُداری
به اعماق ِ مغاک
نظر بردوزی .
باری
مگر آتش ِ قطبی را
بر افروزی .
که برق ِ مهربان ِ نگاه ات
آفتاب را
بر پولاد ِ خنجری می گشاید
که می باید
به دلیری
با درد ِ بلند ِ شبچراغی اش
تاب آرم
به هنگامی که انعطاف قلب مرا
با سختی ِ تیغه ی خویش
آزمونی می کند .
نه
تردیدی بر جای بنمانده است
مگر قاطعیت ِ وجود ِ تو
کز سرانجام ِ خویش
به تردیدم می افکند ،
که تو آن جرعه ی آبی
که غلامان
به کبوتران می نوشانند
از آن پیش تر
که خنجر
به گلوگاهشان نهند .
احمد شاملو